Eternal Sunshine of the Spotless Mind برای من یک شاهکار نبود. چیزی نبود که انتظارش را نداشته باشم و یا چیزی را تکان بدهد در من. اما سکانس آخر آن، چیزی در حد یک شاهکار است و میتواند به راحتی مدت زیادی بماند در گوشهی ذهنم. چارلی کافمن -این نیمهنابغهی هالیوودی!- فیلم را طوری پیش برده که در پایان دو نفری که در آغاز یک رابطه ایستادهاند مشغول شنیدن کثیفترین حرفهای یکدیگر در مورد خودشانند. در تصویر آخر هم فکر نمیکنند که قرار است از این حرفها درس عبرتی بگیرند و طوری زندگی کنند که در پایان به هم بد و بیراه نگویند.
در فیلم از فراموشی به عنوان یک نقطهی عطف استفاده شده. این اشاره به فراموشی، فیلمهای وونگ کاروای را به یادم آورد و نوع نگاه متفاوتش به این قضیه.
به هر حال خواستم بگویم که پایان چیز مهمی است برای یک چیزی مثل داستان یا فیلم. پایان میتواند حتا به تنهایی فیلمی را به شاهکار تبدیل کند و یا شاهکاری را به ابتذال بکشاند. لاست پایانش بد بود، واقعن بد بود. لاست از جایی به بعد دیگر در دنیای خودش قابل توجیه نبود، ولی پایان بد آن ضربهی نهایی بود. برای من مهم بود که نقطهی پایان لاست کجاست؟ بسته شدن دایرهی لاست به آن شکل، چیزی نبود جز تحمیل یک دایره برای فرم آن: رساندن پایان به آغاز داستان تنها از نظر فرم دیداری به هر قیمتی.
خلاصه اینکه مراقب پایانهایتان باشید.
۱۳۸۹ تیر ۱, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر