۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

دی‌شب، میان بی‌خوابی تمام ناشدنی‌ام، یاد سرگیجه‌ی هیچکاک افتاده بودم. در سرگیجه جیمز استوارت نقش یک کارآگاه خصوصی را بازی می‌کند که دوستی از او می‌خواهد همسرش را تعقیب کند. جیمز استوارت که نسبت به زنان بی‌توجه است، عاشق این زن می‌شود. زن که کیم نواک نقشش را بازی می‌کند، در میانه‌ی ماجرا سقوط می‌کند و می‌میرد. اما ذهن جیمز استوارت همچنان درگیر اوست. در ادامه او زنی را می‌بیند که بسیار شبیه عشق از دست رفته‌اش است. او به آن زن ابراز عشق می‌کند و زن توان پاسخ ندارد. جیمز استوارت فکر می‌کند او زن دیگری است، اما در واقع او همان کسی است که مرده! او فقط در نقشه‌ای که دوست جیمز استوارت برای کشتن همسر واقعی‌اش کشیده دست داشته و از ابتدا فقط نقش همسر آن مرد را بازی کرده.
حالا کیم نواک همه چیز را می‌داند: جیمز استوارت فکر می‌کند او زن دیگری است و در او شمایل آن زن دیگر را جستجو می‌کند، زن اما همان زن است و این را جیمز استوارت نباید بفهمد. حالا جیمز استوارت از او می‌خواهد مثل معشوق از دست رفته‌اش لباس بپوشد و راه برود و رفتار کند، و زن باید ادای خودش را در بیارود! جیمز استوارت از او راضی نیست و در نهایت در صحنه‌های پایانی کیم نواک واقعن سقوط می‌کند و می‌میرد. جیمز استوارت حالا می‌‌داند که این زمان همان زن بوده!
به بعضی ماجراهای عاشقانه فکر کنید. آن‌هایی که بعد از یک جدایی باز به هم می‌رسند و می‌خواهند دوباره همدیگر را تجربه کنند و سایه سنگین گذشته اجازه نمی‌دهد. یکی می‌‌خواهد از دیگری همان آدم سابق را بسازد، با همان رفتار و حرکات. و در آخر وقتی که برای بار دوم او را از دست می‌دهد، می‌فهمد که او همانی بوده که می‌خواسته. این ماجرای عاشقانه‌ی سرگیجه، فرای داستان مهیج ساده‌اش، کشش عجیبی دارد. عشق وهم‌آلود جیمز استوارت به کسی که فکر می‌کند فقط شبیه معشوقش است، معشوقی که خودش هم جیمز استوارت را دوست دارد و می‌داند که نمی‌تواند ماجرای واقعی را به او بگوید.

۳ نظر:

  1. حتی فکر میکنم اگه دومی هم کس دیگه ای باشه، یه فرایند مشابه به وقوع میپیونده

    پاسخحذف
  2. به یه همچین چیزی هم فکر کردم، و درسته، نتونستم توی متن بیارمش، زیاد اعصابم سر جاش نبود داشتم می نوشتمش.

    پاسخحذف
  3. آیه من تجربه اش كرده ام. دقيقن مي دونم چي مي گي ...

    پاسخحذف