۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

سلامت باد تزار
به رییسِ آن اداره‌یِ فخیمه
از آنکه ماموریتی چنین خطیر و حساس به عهده‌یِ بنده‌یِ ناچیز گذاشتید، کمالِ قدردانی را دارم و پیش از آن‌که اطنابِ کلام از حوصله‌یِ آن رییسِ متعالی فراتر رود، آنچه را که دیده‌ام به استحضارِ محضرِ جناب‌عالی می‌رسانم.
آقایِ گ. ن.، کارمندِ پایه‌یِ نهمِ اداراتِ تزاری، هفتِ صبحِ هر روز از در خانه‌اش بیرون می‌آید و کیفِ بی‌زهوارش را زیر بغلِ راستش می‌فشارد و قدم‌هایِ تُندِ کوتاه برمی‌دارد و دستِ چپش را پاندول‌وار حرکت می‌دهد.
شک ندارم که این ساعتِ صبح عجله‌یِ زیادی دارد. به محضرِ آن مقامِ عالی می‌رساند که این حقیر آن عجله را مناسبِ حالات و حرکاتِ کارمندانِ پایه‌ی هشتم نمی‌دانم. عجله‌ی آقایِ گ. ن. نشان از آن دارد که آقایِ گ. ن. اشتیاقی به خدمت ندارد و هر روز دیر از خواب بیدار می‌شود و برایِ رسیدن به محلِ کار مجبور است تُندتر از حد معمول قدم بردارد. شاید هم آقای گ. ن. پیش از حاضر شدن در آن اداره‌ی فخیمه، دقایقی در میخانه‌ای پا شُل می‌کند و استکانی وُدکا بالا می‌اندازد. به هر ترتیب این یکی نیز از آن آداب و اشتیاقِ کارمندانِ رده‌یِ هشتمِ دفتریِ آن اداره‌یِ مُستظرفه به دور است و بهتر است آن مقام والا، که سایه‌اش مُستدام باد، کاری نکند که پشیمانی به بار آورد.
فراموش نکنید آنچه که بر قلمِ من جاری شد، نظری نامحتوم از کارمندی دون بود که به هیچ وجه نباید با رایِ نهاییِ آن مقامِ متعالی قیاس شود. آنچه که حضرت‌عالی رای بدهد، همان است و بنده انگار می‌کنم که این برگه‌یِ بی‌ارزش هرگز وجود نداشته است.
ن. گ.
کارمندِ رده‌یِ نهمِ اداره‌ی نظارت و دیده‌بانی از نیروهایِ مشغول به کار در پترزبورگ و حومه

۱۳۹۳ آبان ۲۴, شنبه

دست‌افشانی در خیابان‌های پیش از 88



سرگشتگی‌هایِ بعد از خردادِ 88 اجازه نداد درباره‌ی روزهای پیش از انتخابات بیندیشیم و بنویسیم. اما بعضی حرکت‌هایِ خودجوشِ این یکی دو روز تصویری از آن روزهای منتهی به آن نقطه‌ی عطف را برایم زنده می‌کند.
روزها و شب‌هایِ منتهی به انتخابات هشتاد و هشت، چیزی درونِ آدم‌های شهر موج می‌زد که روز و شب را براشان در هم می‌تنید. کنشِ سیاسیِ آن روزها حضور در خیابان بود و بحث و شادی و روبانِ سبز و علامتِ پیروزی. اما آن تصویرِ خاص که گفتم تصویرِ جوانک‌هایی بود در خیابان جردن، سوار بر پرایدی که کلمه‌یِ «احمدی‌نژاد» رویِ بدنه و شیشه‌هایِ آن خطاطی شده بود. یکی دو تا از جوانک‌های پرایدنشین هم از ترافیکِ موجود بهترین استفاده را کرده بودند و از ماشین پیاده شده بودند و دست‌افشانی می‌کردند. بعد از رد و بدل شدنِ گفت‌وگویی بینِ آنها و دیگرانی که باور داشتند «آخر هفته، احمدی رفته»، یکی از آن جوانانِ دست‌افشان چیزی گفت که به قول بزرگی، چون چراغی در دیده‌ام می‌درخشد: همین دو سه شب را داریم، بیایید خوش بگذرانیم، ما هم از خودتانیم.

۱۳۹۳ آبان ۱۹, دوشنبه

طنزنویسی به نرخِ روز

بعد از بالا گرفتنِ ماجرایِ اعتراض به طنزِ ژوله و ژوله‌ای، کسانی گریبان درانده‌اند که اگر طنزنویس این‌ها را ننویسد و با جنسیتِ آدم‌ها شوخی نکند، پس چه کند؟ سنگرِ مثالی‌شان هم طبقِ معمول طنزهایِ خارجی و البته فرندز است.
به گمانِ من مشکل اینجاست که این‌ها نمی‌دانند کُجایِ سُرنا فوت‌کردنی است. مساله نه در فرو رفتنِ میل‌لنگِ خاور است و نه در بیرون آمدنِ شیر سماور. که طنزنویسِ معرکه، لابد برای عقب‌نشینیِ استراتژیک و تجدیدِ قُوا برایِ وارد آوردنِ ضربتِ خنده‌داری دیگر، شتاب‌زده دست به حذف این‌ها زده است.
مساله اینجاست که در یک لایه پایین‌تر، طنزنویسان و طنزپسندان و دیگرانی از جامعه، بر این خیال‌اند که جنسِ زن «کار»ی از دستش بر نمی‌آید. چه داوریِ فوتبال، چه تشویقِ تیمِ فوتبال، چه هورا کشیدن برای سعید معروف، چه قضاوت، چه وکالت و چه هر کارِ «مردانه»یِ دیگری. اینان «کار» زن را نه با کیفیتِ کاری که زن انجام می‌دهد، که با کیفیت بدنش سنجه می‌زنند و به نظرشان زنان تنها از راهِ به خدمت گرفتنِ اندامِ زنانه و «فریفتنِ مردان» می‌توانند روی صندلیِ وکالت و قضاوت بنشینند.
درنگی کوتاه در موردِ همان سریالِ فرندز می‌تواند روشن کند که شخصیت‌هایِ زنِ آن سریال چقدر متفاوت‌اند با شخصیت‌هایِ زنِ سریال‌ها، فیلم‌های طنزِ وطنی. سریال‌ها و فیلم‌هایی که حالا دیگر باید تئاترهایِ زرق و برق‌دارِ ایرانشهریِ کمدی را هم به فهرست‌شان اضافه کنیم. ریچل طراحِ لباسی می‌شود برای یکی از بهترین برندهای جهان، مونیکا سرآشپزِ یکی از بهترین رستوران‌های نیویورک است و شخصیتِ فیبی گرچه هجویه‌ای است بر هیپی‌هایِ دهه‌های شصت و هفتاد (و نه هیپی‌هایِ زن)، اما هر جا که لازم باشد می‌تواند کار کند. در کدام سریالِ کمدیِ وطنی زنی را سراغ دارید که اهلِ کاری باشد؟ که باهوش باشد؟ که هویتش فراتر از مردان تعریف شود؟ لابد دلیل می‌آورید که صدا و سیمایِ ضرغامی نمی‌گذاشت این شخصیت‌ها روی صفحه‌ی تلوزیون برود، اما چنین استدلالی هم در بهترین حالت، تنها نان-به-نرخ-روز-خوریِ استدلال‌کُننده را نشان می‌دهد.
پی‌نوشت: در تحریریه‌ی روزنامه‌ای، مردی روشن‌اندیش که در حوزه‌یِ صفحه‌یِ آخر فعالیت می‌کند، به همکارِ زنی اعتراض می‌کرد که تو که نمی‌دونی والیبال چیه، برایِ چی می‌ری ورزشگاه بازی ایرانو ببینی؟ خوشبختانه امتیازِ میزبانیِ والیبال از ایران ستانده شد و حالا خیالِ دوست‌مان احتمالاً راحت‌تر است که خطرِ ورودِ زنان به تفریحِ تشویقِ والیبالیست‌ها، از بیخِ گوش‌مان گذشته است.