۱۳۹۳ دی ۹, سه‌شنبه

فیلم توهین می‌کند؟

آن سوی دنیا سونی پیکچرز و سینماداران، از ترسِ حمله‌های تروریستی به سینماهای پخش‌کننده‌ی هجویه‌ای بی‌مزه از رهبر کره‌ی شمالی، نمایش فیلم را لغو می‌کنند و رییس‌جمهور تشر می‌زند که چرا چنین تصمیمی گرفته‌اید؟ آزادی بیان پس چه؟ فیلم سرِ موعد پخش می‌شود، گرچه نه به آن سبک و سیاقی که قرار بود.
این سوی دنیا فیلمی ساخته می‌شود درباره‌ی دخترکشیِ (به معنایِ واقعیِ کلمه!) پدر و پسری، صد سال پیش از این و فیلم سال‌ها خاک می‌خورد و خاک می‌خورد و در حاشیه می‌ماند. کسانی می‌گویند فیلم خشن است، گزک می‌دهد دستِ مدافعانِ دروغین حقوق بشر، برای بچه‌ها خوب نیست، تحریف است، توهین دارد و چه و چه.
به گمانِ من، نه مساله‌یِ اصلیِ رییس‌جمهورِ ینگه دنیا آزادیِ بیان است و نه انگیزه‌یِ شخصیت‌هایِ کارتونیِ این سویی خشونت و توهین و تحریف. اوباما نگرانِ از کار افتادنِ چرخِ کسب و کارِ آمریکایی‌ست (دقت کنید که مساله خوب یا بد بودن کسب و کار و نگرانی برای آن نیست) و این سویی‌ها نگرانند ذره‌ای از واقعیتِ آن‌چه که هست برای لحظاتی دیده شود.
ساده‌ترش می‌شود این‌که آنانی که دوست دارند هر چیزی -از سینما گرفته تا فضاهایِ بالایِ سرِ متروسوارانِ همیشه خسته- بی‌ برو برگرد باید عقاید و انگاره‌هایِ آنان را «تبلیغ» کند و «آموزش» بدهد، باید هم تصورشان این باشد که «فیلم می‌تواند خشن باشد»، «هنر می‌تواند غیر اخلاقی باشد» و «تصویر متحرک می‌تواند توهین کند»!

از جا کندگی

تا جایی که می‌دانم، در داستان‌های ایرانی سال‌های اخیر کمتر به فضاهای شهری و به ویژه به تهران و ویژگی‌های آن اشاره شده است. به گمانم از دو جهت می‌شود به موضوع نگاه کرد. یکم این‌که کدام ویژگیِ تهران، کدام فضای تهران است که می‌شود روی آن انگشت گذاشت و تبدیلش کرد به لولایی مهم در یک داستانِ کوتاه یا بلند؟ قدیمی‌ترین چیزی که از تهران سراغ دارم، خیابانِ ولیعصر است که همیشه هم چنین نامی نداشته، هم‌اکنون دست‌خوش تغییرهایِ دائمی است و بعید نیست روزی از بیخ و بُن ناپدید شود. یا به عنوانِ نمونه‌ای دمِ دستی‌تر، در تهران کمتر کافه‌ای می‌شود یافت که بتواند چند سالِ پیاپی سرِ پا بماند و از صفحه‌ی روزگار محو نشود. همین‌طور هر محوطه‌ی تنگ یا گُشادی استعدادِ تبدیل شدن به کافه‌ای موقتی را دارد.
دوم این‌که رابطه‌یِ آدم‌هایِ هم‌خُرده‌فرهنگِ من به تهران، رابطه‌ای است «موقتی». رابطه‌ای موقتی که هیولایِ مهاجرت در بیش‌تر موارد آن را در هم می‌شکند، یا اگر هم مهاجرت آن را نابود نکند، تا همیشه «موقتی» می‌ماند. در رابطه‌های موقتی، از اساس تلاشی برایِ حفظِ رابطه وجود ندارد. وقتی رابطه‌ای همیشگی میانِ انسانِ تهران‌نشین و محیطِ زندگی‌اش وجود ندارد، تلاش برای ریختنِ حس، و حال و هوای آن در قالبِ واژه‌ها از قبل دود شده و به هوا رفته است.
تهران، شهر موقت است و موقتی بودنِ آن از جنسِ موقتی بودنِ شهرهایِ رو به پیشرفت‌های سرسام‌آور نیست. تهران از حالتی به حالتی دیگر بدل می‌شود، بی آن‌که تغییری کرده باشد.

۱۳۹۳ آذر ۲۹, شنبه

در کلاس مکتب تهران

رسم بر این است که کیفیت از دل کمیت زاده می‌شود. اما اوضاعِ تئاتر در سال‌های گذشته استثنایی بر این قاعده است.
از این گذشته بعضی از قبیل جلال تهرانی از نردبان شهرت و «کلاس گذاشتن» معنای واقعی کلمه، بالا می‌روند و از پلکان پشتیِ کیفیت پایین می‌آیند. بعد از مخزن، فرصت نشده بود از گرداننده‌ی مکتب تهران ببینم تا همین دو روز پیش که دو دلقک و نصفی را دیدم. کارِ اخیر تهرانی نه نماینده‌ی پیشرفت است و نه نماینده‌یِ چیزی که بشود درباره‌اش حرف به درد بخوری زد. تنها می‌شود آن را به عنوان یکی از نمایندگی‌هایِ ابزوردیسمِ بی‌هدفِ این سال‌ها معرفی کرد.
از آن‌جا که گاهی مرز متن و حاشیه آشکار نیست، ادامه‌یِ حرفم را هم بگذارید به همین حساب، نه صفحه گذاشتن پشتِ سر کسی. در حاشیه‌یِ اجرایِ دو دلقک و نصفی، لایِ بروشور (عرفان واژه بده) تئاتر، کاغذی تبلیغاتی حضور داشت که علاقمندان را به شرکت در کلاسی چندمنظوره دعوت می‌کرد: نمایش‌نامه‌نویسی، کارگردانی و بازیگری. بسته‌ای کامل برای چکاندنِ هنر از دست‌کم سه انگشت با کمک تهرانی و مکتب تهران.

۱۳۹۳ آذر ۲۶, چهارشنبه

دختر گم‌شده


گناه فینچر این است که بازی، هفت و باشگاه مشت‌زنی، سه فیلم ابتدایی او هستند. فیلم‌هایی که هر کدام‌شان می‌توانند کارگردانی معمولی را به کارگردانی محبوب و کاردرست تبدیل کنند. 
دختر گم‌شده به دنیای سیاه و تاریک خاص فینچر تعلق دارد و به راحتی می‌تواند بیننده را گمراه کند و تا پایان، و حتی بعد از فیلم، گمراه نگه دارد. به گمانِ من در دختر گمشده، رسانه نقشی مهم و محوری دارد و بدونِ توجه به کارکردِ رسانه در داستان آن، نمی‌شود به درک درستی از آن رسید. از نگاهِ من، داستان فیلم نه درباره‌ی ازدواجی شکست‌خورده، که درباره‌ی نقشی است که هیولاهایی به نام رسانه و افکار عمومی می‌توانند در خصوصی‌ترین لایه‌های زندگی آدم‌ها بازی کنند و این لایه‌ها را به شکل روایت خودشان در بیاورند. و این‌که آدم‌ها برای پذیرفته شدن در میانِ توده‌ی مردم، باید به لباسی درآیند که به مذاق این توده خوش بیاید.