۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

  1. دیروز برای خودم یک بطری دوغ خریدم। از این دوغ‌های محلی که تویش نعناع هم دارد। یخچالم کوچک است و تا دو سه روز پیش که تمیزش کردم، نمی‌شد تویش آب گذاشت که یخ بزند। بس که برفک گرفته بود। حالا اما می‌شود یکی دو تا لیوان تویش جاساز کرد। دیشب دو تا لیوان را تا یک سوم پرِ آب کردم و گذاشتم توی جایخی। دوغ ریخته‌ام الان توی یکی از لیوان‌ها و مشغولِ خوردنِ دوغِ خنک هستم। آبِ جو سراغ ندارید؟
  2. شنبه خروجی شماره‌ی قبل بود। حالا روزهای خوبِ بعد از خروجی است। مثلِ همیشه استرسِ مطالبی را دارم که قرار است آماده کنم।
  3. هارد اکسترنال قبلی‌ام گم شد। با تمام فیلم‌ها و موسیقی‌ها و فایل‌هایی که تویش بود। تویِ مجله چیزهایی در موردِ گم شدنِ هاردم نوشتم। امروز رفتم و یک هارد دیگر که ظرفیتِ بیش‌تری دارد خریدم। می‌خواهم فقط فیلم بریزم رویش। نتبوکم بعد از مدت‌ها کمی نفس می‌کشد।
  4. کافه آوانسن بوی زیرزمینِ نمناکی را می‌دهد که ده سال کسی تویِ آن سیگار کشیده باشد। نروید به چنین کافه‌ای।
  5. وبلاگم خاک می‌خورد।
  6. می‌خواهم کچل کنم।
  7. مرا چه می‌شود؟

۱۳۹۰ تیر ۱۶, پنجشنبه

زندگی پوستِ خنکِ شانه‌های برهنه‌‎ی زنی است.‏

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

همیشه نشسته‌ام و فکر می‌کنم دارم چیزهایی می‌نویسم। با خودم یا آدم‌های تویِ ذهنم حرف می‌زنم। اما وقتی می‌آیم فکر کنم که چه چیزی می‌گویم، می‌بینم هیچ کلمه‌ای نیست। بازی گفتن است فقط। بازی نوشتن.