۱۳۹۳ فروردین ۹, شنبه

با قبله‌ی عالم رفتیم اتاق سینماتوگراف و فیلم غاز در خطر را دیدیم. جای شما خالی فیلم خوبی بود. فقط قبله‌ی عالم خوابش برد و مجبور شدم آخرش را در راه بازگشت خودم برای قبله جان بازی کنم.
نوروز از قدیم به ذائقه‌ی قبله خوش نمی‌آید و این سال‌ها سریال کلاه قرمزی بد جور بساط عیش قبله جان را فراهم کرده. یک گونی چیپس مزمز می‌گذارد جلوی مبارکش و ده بخور و ده بخند. هار هار و کوفت. مرا وادار می‌کند تکرارش را هم ببینم و روزی ده بار ادای هر کدام از این عروسک‌ها را برایش در بیاورم. به شوخی به من می‌گوید گاوی. اصلا کلاه قرمزی سرنوشت هر سال مرا تعیین می‌کند. چون از همان اول سال معلوم می‌کند که قبله‌ی عالم با چه زبانی بنده‌ی حقیر را خطاب خواهد کرد. امسال می‌ترسم مرا در نقش دیبی تصور کند.
قبله‌ی عالم علاقه‌ی زیادی به سینما پیدا کرده و از من خواسته فیلم کلیپ تازه‌ی همایونی شجریان را از یوتیوب برایش دانلود کنم تا ببیند. پیشاپیش توی فیسبوک همایونی‌اش نوشته: دیدیم، صدایش بدک نیست، امان از تصویر که چقدر بد بود. می.خواهم مجموعه‌ای از کلیپ‌های کوجی زادوری را برایش دانلود کنم تا سطح توقعاتش را حسابی بیاورم پایین. ذات همایونیِ جان زیادی موزیک ویدئوهای تاپ تن تماشا کرده. نگرانشم.
می‌گویم شما که خزانه‌ی مبارک دست‌تان است، بلیت بگیرید برویم چ. می‌گوید صبر کن سی‌دی‌ش بیاد. البته از گشادی‌اش است. وگرنه حالا که در پروفایل مبارکش نوشته «از چاتمی‌کیا انتظار نداشتم»، دلش می‌خواهد لااقل خود فیلم را هم ببیند.

۱۳۹۳ فروردین ۸, جمعه

ربوده شدنِ پنج سرباز و اعدام شدن یکی از اون‌ها این همه «طلبکار» توی فضای مجازی، واقعی، رسانه‌ای، مجله‌های ظاهرا مستقل و روزنامه‌های دولتی و مثلا خصوصی و شبکه‌ی من و تو به وجود آورده. حتی یه جا خوندم که یه عده ریختن سر چند تا سرباز وظیفه‌ی فلک‌زده و دِه بزن که تقصیر شما بوده اینا رو دزدیدن‌. یه عده هم بدون توجه به اینکه پاکستان، سوئیسِ تروریستاس پروژه‌ی عبور از روحانی رو دارن کلید می‌زنن.
دارم فکر می‌کنم به فضای رسانه‌ای و افکار عمومی داخل آمریکا بعد از یازده سپتامبر. اگه یه حمله‌ی تروریستی توی اون ابعاد بهمون بشه و این تئوری توی بوق بره که تروریستا عرب (یا افغانی) بودن و الان بیایید بریم با خاک یکسان‌شون کنیم، کیا نمی‌رن جنگ؟

۱۳۹۳ فروردین ۳, یکشنبه

ما مساوی می‌خواهیم

طرفداران باشگاه‌های رئال و بارسا در بیانیه‌ای از مدیران باشگاه‌های استقلال و پرسپولیس خواستند سکان هدایت این دو باشگاه صهیونیستی را به دست بگیرند.
تماشاگران گرد آمده در سانتیاگو برنابئو که از این همه گل به ستوه آمده بودند، خواستار پانزده سالِ پیاپی نتیجه‌ی صفر صفر شدند. آن‌ها همچنین برای اخراج هرچه زودتر رونالدو و مسی از رئال و بارسا، ضرب‌العجلی چهل و هشت ساعته تعیین کردند. این تماشاگران ضمن اینکه می‌خواهند بازیکنان بی‌مصرف استقلال و پرسپولیس طی قردادهای میلیاردی لباس رئال و بارسا را بپوشند تا نتیجه‌های صفر صفر تضمین شود، از آن همه سودآوری باشگاه‌های اروپایی ابراز انزجار کردند و گفتند: «تیم باید میلیاردها یورو بدهکار باشد.»
این تماشاگران که از اقصی نقاط اسپانیا و حتی اروپا در این تجمع حضور یافته بودند از مدیران دو باشگاه خواستند دستمزد مسی و رونالدو را حتما به شکل پراید یا سمند وارداتی از ایران پرداخت کنند و از اوباما خواهش کردند همکاری‌های لازم را به عمل بیاورد.

۱۳۹۲ اسفند ۲۹, پنجشنبه

یکی دو سال پیش فرزاد حسنیِ ممنوع‌التصویر توی یکی از همین برنامه دو زاری‌هایِ ویژه‌ی عیدِ تلویزیون اومد و گفت اخراجی‌های اون سال خیلی فیلم خوبیه و همه برید ببینید. لابد برای اینکه دوباره برگرده تلویزیون همچین هذیونی می‌بافت، زهی خیالِ باطل. حالا مگه دولت تدبیر و امید کاری براش بکنه.

۱۳۹۲ اسفند ۲۸, چهارشنبه

چند نفرو حریفه؟


بعد از توافق ژنو در مورد پرونده‌ی هسته‌ای ایران، عده‌ای برایِ استقبال از ظریف راهی فرودگاه شده بودند و به سبکِ مطبوعه‌ها، شعاری طراحی کرده بودند: «نگاش کن ظریفه، شیش نفرو حریفه» . منظور از شیش نفر البته وزرایِ امورِ خارجه‌یِ پنج به علاوه‌یِ یک بود. ادعایِ عجیبی که چیزی نبود جز حضور مستقیمِ کل‌کل‌هایِ استادیومی در فضایِ سیاست بین‌الملل. 
حالا خبر می‌رسد روسیه که از غرولندهایِ آمریکایی‌ها از بابتِ مستقر شدنِ دائمیِ کشتی‌ها و نیروهایِ روسی در دلِ دریایِ سیاه به ستوه آمده، آرام گوشه‌یِ کارتِ «پرونده‌یِ هسته‌ای ایران» را نشان می‌دهد و احتمالاً پشتِ پرده می‌گوید لت ایت گو. به نقل از بی‌بی‌سی:
«آقای ریابکوف [در گفت‌وگو با اینترفکس] گفته است که برای کشورش "پیوستن" کریمه به روسیه "بسیار مهمتر" از پیشرفت در مذاکرات هسته ای ایران است.» 

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2014/03/140319_l51_ukraine_iran_russia_nuc.shtml
در هر حال اگر بخواهیم شام‌هایِ کاریِ ظریف و اشتون همین‌طور ادامه پیدا کند، بهتر است امیدوار باشیم روسیه حریفِ غرولندهایِ غربی‌ها بشود و برایِ اروپایی‌ها بهایِ انرژی و آرامشِ اوضاعِِ کشورهایِ کوچولویِ چسبیده به روسیه‌شان، بیشتر از موضوعِ کریمه و اوکراین مهم باشد. همین‌طور مهارِ خاورمیانه برایِ آمریکا.

۱۳۹۲ اسفند ۲۶, دوشنبه

کتاب‌فروشی‌ها شخصیتِ خودشون رو دارن. کتاب‌فروشیِ نشرِ چشمه از اون شخصیت‌هایِ دوست‌نداشتنیِ منه. تقریبا معلوم نیست توش چه خبره، از شکلِ چیدمانِ میزهاش گرفته تا اون پله‌یِ لق‌لقویی که می‌بردت طبقه‌یِ بالا. بعضی از کتاب‌ها رو رویِ میزی چیدن و آقایی پشتِ اون‌ها رویِ صندلی نشسته، انگار که پشتِ دخل. از مسیرِ دیگه‌ای هم می‌شه رسید به پشتِ همون آقایِ پشتِ دخل و کتاب‌های پشتِ سرش رو نگاه کرد، منتها من همیشه خجالت‌زده‌م که چرا اومدم اینجا کنارِ آقایِ پشتِ دخل؟ چی کار دارم اینجا؟ به خاطرِ همین باید فوراً کتابا رو دید بزنم و فرار کنم به اون طرفِ دخل.
بریم سراغِ دنبالِ کتاب گشتن. معمولاً کتابی رو که بخوام تویِ قفسه‌ها پیدا نمی‌کنم. تویِ چشمه، با اینکه کسانی پشتِ دخل نشستن، اما چیزی شبیه به کامپیوتر و مونیتور جلویِ دست‌شون نیست. به خاطرِ همین هیچ وقت روم نشده بهشون بگم: «ببخشید، من دنبال فلان کتاب می‌گردم، می‌شه سرچش کنید؟» انگار که بخوام مزاحمِ چُرتِ پشتِ دخلی‌شون بشم. یه عده‌ای از کارکنایِ فروشگاه هم لابلایِ مشتری‌هایی می‌گردن که مجبورن برایِ رد شدن از کنارِ هم، لابه‌لایِ قفسه‌ها و میزها خرچنگی راه برن. اما همیشه برام سخت بوده که اینا رو از مشتری‌ها تشخیص بدم! هیچ وقت هم ریسک نکردم و ازشون سوال نکردم.
به خاطر همینا، هر وقت گذرم به نشر چشمه افتاده، کله‌م رو از در بردم تو و اگه تویِ همون نگاه اول کتابِ موردِ نظرم رو پیدا کردم، مثلِ عقاب گرفتمش تویِ دستم و پیروزمندانه راهیِ صندوق شدم و با اعتماد به نفسِ ناپلئون قبل از جنگِ واترلو، پولش رو حساب کردم و سریع زدم به چاک.

۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه

هفت کاری که انجام دادنِ آن‌ها در ایامِ پیشِ رو اکیداً توصیه می‌شود


1- نوشتنِ رساله‌هایِ اخلاقی در بابِ ابتیاعِ ماهی قرمز
2- تلاش برایِ توضیحِ خیلی خوب بودنِ ایران باستان، بزرگ بودنِ کوروش و باستانی و جهانی بودنِ مراسمِ نوروز
3- نوشتنِ تبریک‌هایِ دوزاری و پوسیده و نام بردن از دوستان در تبریک‌هایِ این چنینیِ فیسبوکی
4- استفاده از نوروزتان پیروز و نوروزتان خجسته باد به جایِ لفظِ زشتِ عربیِ کثیفِ عیدتان مبارک
5- نوشتنِ خاطراتِ بی‌مایه از گذراندنِ تعطیلاتِ کت و کلفتِ نوروز در شمال، جنوب، شرق و غربِ ایران
6- رفتن به استانبول و خاطره‌نگاری، واقعه‌نگاری و حادثه‌نگاریِ لحظه به لحظه از سفرِ مذکور
7- بارگذاری کردنِ عکسِ هفت‌سین و هفت‌شین و هفت‌جیم در در و دیوار فیسبوک و نام بردن از دوستانِ باربط و بی‌ربط رویِ تصویر

۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه

ده تا کاری که نمی‌تونید قبلِ مرگ‌تون انجام بدید

10- کودتا کنید.
9- با اسنودن شام بخورید.
8- صد روز و تنها به کمکِ یه چاقو تویِ جنگلایِ آمازون دووم بیارید.
7- با پوتین و اوباما پوکر بازی کنید.
6- رویِ کره‌یِ ماه ناهار بخورید.
5- تویِ رالیِ پاریس-داکار قهرمان بشید.
4- یه انقلاب رو با موفقیت رهبری کنید.
3- یه شرکتِ کوچیک رو به موقعیتِ اپل برسونید.
2- از رویِ برجِ میلاد بپرید.
1- از اوضاعِ سیاسیِ ایران سر در بیارید.

۱۳۹۲ اسفند ۱۹, دوشنبه

بعد از دفاع

حسِ جالبی داشت جلسه‌یِ دفاع. در برابرِ نقدِ داورایی قرار گرفتم که نه کارم رو فهمیده بودن و نه تسلّطی رویِ موضوع داشتن و بدتر اینکه فکر می‌کردن رویِ موضوع مسلطن. تلاش کردم توضیح بدم جریان از چه قراره ولی در نیمه‌راه پشیمون شدم. دیدم بی‌فایده‌س و فقط باید نشست و دید که آخرش چی می‌شه.
کارم بی‌‌نقص نبود و همچین ادعایی هم نداشتم، خودم به شکلِ یه پروژه‌یِ بلندمدّت بهش نگاه می‌کنم. ولی انتظار داشتم بحث و درگیری تویِ حوزه‌ای که طرحش رو ریخته بودم پیش بره، نه تویِ فضایِ ذهنیِ پوسیده‌یِ دو نفر آدمِ خودخفن‌پندار.

۱۳۹۲ اسفند ۱۸, یکشنبه


مدرس یک زمانی مجری برنامه‌یِ دوست‌نداشتنی‌ِ نیم‌رخ بود. چند ماه از مجری‌گری‌ش گذشه بود و با تیپ و ظاهرِ استانداردِ نوجوون‌هایِ پایتخت‌نشین در دورانِ خاتمی توی برنامه ظاهر می‌شد. یادمه یک روز بیننده‌ای انتقاد کرده بود که این چه وضع و ظاهری است؟ غربی‌ شده‌اید؟ یا یه چیزی تویِ همین مایه‌ها. پاسخِ مدرس، پاسخی بود که از اون زمان تا الان چون چراغی در دیده‌یِ من می‌درخشد. پاسخش این بود: این ظاهریه که اکثرِ بیننده‌های این برنامه از من خواستن و من دارم چیزی می‌پوشم که به سلیقه‌یِ اونا نزدیک باشه.
اون زمان برام این سوال مطرح بود که آیا این مجری خودش هیچ سلیقه‌ای برای انتخابِ پوشش نداره؟ ینی چیزی رو که می‌‌پوشه دوست نداره؟ فردیت و طرزِ فکر نداره؟
این روزها می‌شه زیر نوری که از چراغِ مفهومِ «سلبریتی» می‌تابه اون ماجرا رو تماشا کرد. سلبریتی‌ها آدم‌هایی هستن که هزاران، صدهزاران و حتی میلیون‌ها نفر می‌شناسن‌شون و اخبارشون رو دنبال می‌کنن. هزاران نفری که احتمالا فرصتِ حرف زدن با شخصِ سلبریتی رو هیچ گاه نخواهند داشت. اما آقا یا خانمِ سلبریتی باید همیشه رضایتِ این هزاران نفر رو
در نظر بگیره و حواسش باشه که «افکارِ عمومی» رو نخراشه. سلبریتی‌ها برایِ کسانی زندگی می‌کنن که هیچ گاه ارتباطی مستقیم با اونها نخواهند داشت.
سلبریتی‌ها تجسمِ فانتزی‌هایِ عامیانه‌ن.

۱۳۹۲ اسفند ۱۴, چهارشنبه

زورِ تصویر


یکی از مهم‌ترین نکات در موردِ ربوده شدنِ مرزبان‌هایِ ایرانی، تصویرِ ربوده‌شده‌ها و بعدتر تصویرِ صحنه‌یِ ربوده شدن‌شونه. چیزی که باعث شد این موضوع این قدر اهمیت پیدا کنه انتشارِ تصویر بود، تصویرِ پنج سربازی که پشتِ تپه‌ای نشونده بودن‌شون و دست‌هاشون رو از پشت بسته بودن و مردِ مسلحی با صورتِ پوشیده و لوله‌یِ تفنگ در هوا، کنارشون ایستاده بود. 
مدتی پیش انتشارِ تصویرِ آتیش‌سوزیِ یه کارگاهِ خیاطی تویِ جمهوری یه هیاهویِ دیگه به پا کرده بود.
پخشِ تصویرِ چهره‌یِ یه شخصیتِ دینی، که از چهارده معصوم هم نیست، هیاهویِ دیگه‌ای رو حول و حوش فیلمِ رستاخیزِ درویش به پا کرده. توجّه به اینکه سال‌هاست شخصیتِ امام حسین و شخصیت‌هایِ دینیِ دیگه تویِ تعزیه حضور داره و نقش‌پوش‌هایِ تعزیه این شخصیت‌ها رو بازی می‌کنن و از زبونِ اون‌ها و تویِ فرمِ دستگاه‌هایِ آوازِ ایرانی می‌خونن، می‌تونه تاکیدِ دیگه‌ای باشه به اهمیتِ تصویر.

۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

روسیه دیر به لوکوموتیوِ قدرت و ثروتِ جهانی رسید و وقتی هم که رسید، پولی تویِ جیب نداشت و شرطش را رویِ طرفِ بازنده بسته بود. روسیه جنگِ سرد را باخت. جهانی شدنِ زبانِ انگلیسی با لهجه‌یِ آمریکایی زمینه‌یِ پدید آمدنِ سوپرمارکتی 724 با شعبه‌هایی در همه جایِ جهان، از فرهنگِ آمریکایی پدید آورد. آی‌فون و هالیوود محصولِ اصلیِ این فروشگاهِ زنجیره‌ای شد و امسال «12 سال بردگی» اُسکار گرفت تا هیچ کس هیچ گاه فراموش نکند که آمریکایی‌ها چقدر پشیمانند از بردگی کشیدن از سیاهانِ وارداتی از دلِ آفریقا.

شاید اگر روسیه زودتر به لوکوموتیو رسیده بود و بلیتش در جنگِ سرد برده بود، امسال فیلمِ «12 سال در پترزبورگ» جایزه‌یِ آداموف را می‌برد تا هیچ گاه یادمان نرود روس‌ها چقدر بابتِ سرف‌داری‌هایِ قرون‌ وسطایی‌شان سرافکنده‌اند. 

۱۳۹۲ اسفند ۱۱, یکشنبه

ایستاده مُرد ادوارد نیوگیت. شاید باورتون نشه، ولی وقتی مُرد جایِ چندین زخمِ قدیمی روی سینه‌ش بود و پوستِ پُشتش مثلِ پوستِ صورتِ دختریِ باکره صاف. ادوارد و دار و دسته‌ش سه بار حمله‌‌یِ ارتشِ دولت رو عقب روندن و 1470 سرباز، 15 تا سرگُرد و 3 تا سرهنگ رو پوست کَندَن و گوشت و استخون‌شون رو به درختایِ خُشک‌شده از خُشک‌سالی آویزون کردن که دسته‌هایِ بعدیِ دولت بدونن سرنوشت‌شون چی خواهد بود. دسته‌هایِ بعدی تنها چشم‌شون به استخونایِ دسته‌هایِ قبلی افتاد. لاش‌خورا گوشتایِ تن‌شون رو ظرفِ یکی دو روز می‌خوردن.
بگذریم.
وقتی ادوارد مُرد ادوارد نیوگیت، 132 زخمِ شمشیر و 267 گلوله‌‌یِ کامبرین و 3 تا گلوله‌یِ توپ رویِ پوست و تویِ تنِ خودش داشت از اون جنگِ آخر. بعد از اینکه ادوارد مُرد و دیگه حرکتی نکرد، کسی جرات نداشت بره طرفِ جنازه‌ش. کسی نبود خاکش کُنه. همه منتظر موندن تا موقرمز از اون طرفِ دنیا بیاد و یه دستی جنازه‌یِ ادواردو کول کُنه و ببره جایی که باید می‌بُرد. هیچ لاش‌خوری تا اومدنِ موقرمز، حتّی نوک‌ش رو به گوشتِ جَسدی از اون جنگِ آخر، نزدیک هم نکرده بود.