۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۲, دوشنبه

خبر کوتاه است: «مردی با موتورش رفت زیرِ بی‌آرتی.» اما اصلِ ماجرا اینجاست که هر روز مردان زیادی با موتورشان می‌روند زیر بی‌آرتی. وگرنه که آمارِ مرگ و میرِ جاده‌ای‌مان از تلفاتِ جنگِ عراق و آمریکا بالاتر نمی‌زد.
از نظرِ بخشِ اعظمِ پوزیسیون و اپوزوسیون، قوانین راهنمایی و رانندگی برایِ خوشگلی‌ست، در حالی که کاربردِ مهمِ آن پُر کردنِ جیبِ «اینا»ست. تویِ همین شرایط سرهنگِ شهردار پاهایش را تویِ یک لنگه کفشِ چرمِ مشهد کرده که هر چه زودتر کاری کند تمامِ تهرانی‌ها و حومه‌یِ تهرانی‌ها، دست‌کم روزی یک بار از خیابانِ ولیعصر گذر کنند. تویِ این بلبشو موتور که سهل است، شُتر هم با بارش می‌رود زیرِ بی‌آرتی و یکی از آن ته داد می‌زند «کرایه‌ت».

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۴, یکشنبه

رگتایم: زایشِ سرزمینِ رویایی

«رگتایمِ» دکتروف را یکی دو سال پیش تا نیمه خوانده بودم. چند روز پیش یک بارِ دیگر رفتم سراغش و این بار تا ته خواندمش. آن زمان چیزِ زیادی از آن نمی‌فهمیدم. نمی‌فهمیدم کتاب دارد سیمایِ پر تب و تابِ زایشِ آمریکایِ مدرن از دلِ تاریخ و جغرافیا و سرمایه را در اویلِ قرنِ بیستم روایت می‌کند. زمانی درست چسبیده به آغاز «جنگِ بزرگ» که بعدها به جنگِ جهانیِ اول معروف شد.
 دو تصویرِ سینمایی هست که تویِ ذهنم به سمبلِ آمریکا تبدیل شده است. یکی در «افسانه 1900» و دیگری در «پدرخوانده 2». هر دو هم کمابیش شبیهِ همند. کشتیِ مهاجرانی که از اروپا رویِ هم تلنبار شده‌اند و عرضِ اقیانوسِ اطلس را پیموده‌اند، به دیدرسِ خشکیِ آمریکا می‌رسند و یکی فریاد می‌زند اَمِریکااااا. آمریکا رویا بود، آمریکا رویاست، دوست‌داشتنی و دست‌نیافتنی. آمریکا بهشت و جهنمی است که زمینیان ساخته‌اند. آرمان‌شهری قرنِ بیستمی.
رگتایم درباره‌یِ آدم‌ها نیست. رگتایم داستانِ منسجم ندارد. نمی‌توانید بعد از خواندنِ رگتایم بگویید درباره‌ی مردی است که تویِ خاطراتِ بچگی‌اش گم شده و برایِ پیدا کردنِ معصومیتِ از دست رفته، دست به دامنِ بازی‌هایِ زبانی شده. رگتایم، مانند رویایی است که نمی‌توانید به آن چنگ بزنید و تویِ مشت‌تان بگیریدش.
اما منظورم این نیست که رگتایم پخش و پلا و ریخته و پاشیده است به سبکِ خیلی از داستان‌هایِ مدرن و پست‌مدرنِ به دردنخور. همان‌طور که گفتم رگتایم ماجرایِ زایشِ آمریکا است. رگتایم درباره‌یِ آمریکا است. آمریکا شخصیتِ محوریِ آن است. چگونه می‌شود رمانی نوشت که زایشِ کشوری، آن هم نه هر کشوری، را روایت کند؟ مجبورید میان تاریخ و رویا غوطه بخورید. کاری که دکتروف در رگتایم می‌کند و پیچ و تابی سرگیجه‌آور از سرنوشتِ درهم پیچنده‌یِ انسان و ماشین و کارخانه و سرزمین و راه‌آهن و اعتصاب و آنارشیسم و سرمایه و خریدِ فله‌ایِ آثار هنری و سیاست و مهاجر و ثروت و فقر و سیاه و سفید می‌آفریند. گردبادی که اختیارِ انسان، اگر خوش‌اقبال باشد، تنها لحظه‌ای در دستانِ خودِ اوست. لحظه‌ای که بتواند چیزی برایِ فروش پیدا کند و بفروشدش و برایِ همیشه حسابِ خودش را از حسابِ طبقه‌یِ کارگر جدا کند. جز این، آمریکا به رودخانه‌ای می‌ماند که آدم و ماشین و ثروت، الابختکی درونِ آن ریخته می‌شود و مهاجران، به امیدِ صیدِ طلا، با سر درونِ این رودخانه شیرجه می‌روند. شیرجه‌ای تاریخی که هنوز هم بسیاری تلاش می‌کنند ویزا بگیرند و خودشان را به تخته‌یِ پرش آن برسانند.