۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

چطور ایران خشک شد


روزی چند نوبت آقای شهردار و تیمِ تبلیغاتی‌اش را مسخره می‌کنیم که ریده‌اند به شهر با این ایده‌هایِ ریدمانِ چند ده مترِ مربعی‌شان. تبلیغاتِ صرفه‌جویی در آب هم لابد در همین دسته‌اند.
به گمانِ من، بنرهای تبلیغاتیِ «آی مردم، کمتر مصرف کنید» به خوبی از عُهده‌یِ وظیفه‌شان برآمده‌اند. از آنجا که رسانه احتمالاً همان پیام است، هدفِ این بنرها و پوسترها هم به هیچ عنوان «کاهش مصرفِ آب» نیست. بلکه هدفِ اصلیِ این‌ها این است که بگویند مقصّرِ اصلی مردمانِ فلک‌زده‌ای هستند که کرور کرور داخلِ واگن‌هایِ مترو رویِ هم تلنبارند و دست‌فروش‌ها در بالایِ سرشان جولان می‌دهند که تُرشک بخرید، تا دو هزار و شانزده تاریخ دارد. همه‌یِ آب را این‌ها خورده‌اند یا صرفِ حمّام‌شان کرده‌اند.
تصاویر گذشته به زحمت در ذهنِ غیرِ تصویریِ من می‌ماند. اما تصویر معلّم جغرافیِ دبیرستان‌مان، آن روزی که می‌گفت سالیانه چند میلیون (عددش یادم نیست) متر مکعب از سفره‌های آب زیر زمینی مملکت کم می‌شود، خوب یادم مانده. آن زمان در طرف‌های ما خیالی نبود. چاه بود و موتورِ آب و مجوّزِ با رشوه و بی‌رشوه برای زدنِ چاهِ عمیق و گازوئیل و برقِ ارزان برایِ راه‌انداختن توربین‌هایی که نُه ماه از سال از سینه‌ی زمین آب بیرون می‌کشیدند. چاه‌های قاچاقی و کارِ شبانه و سیبیل‌هایِ چربِ مامورِ نظارت را هم اضافه کنید.
انارِ نابِ آبدار (میوه‌ای غیر استراتژیک) هم قیمتی نداشت. ترکیده‌هایش شاید راهی بازار نمی‌شد حتی و سالم‌ها و دُرشت‌ها به قیمتی ناچیز فروش می‌رفت. بعدها کارخانه‌هایِ تولید آبِ انار، مثلِ شرکت‌هایِ موزِ صد سال تنهاییِ آقای مارکز، چند سالی خیمه زدند، پول و ترافیک آوردند و انارهایِ ریز و ترکیده و کمی گندیده را بُردند.
و آبِ زیرِ زمین پایین‌تر و پایین‌تر می‌نشست و دستگاه‌هایِ چاه‌کنی چاه‌های آب را عمیق‌تر و عمیق‌تر می‌کردند. هفتاد، هشتاد، صد، صد و بیست و صد و پنجاه متر زیرِ زمین به دنبالِ آب.
چند سالی‌ست سینه‌یِ زمین دستِ نیازمندِ آدم‌ها را پس می‌زند. چاه‌ها یکی یکی خشک می‌شوند و موتورهایِ آب خاموش. زمین‌ها و باغ‌ها تکّه‌تکّه رها می‌شوند و انار دیگر ناب نیست. عده‌ای که بخت و پولش را دارند، لوله و استخر و برق و موتور و تانکرِ آب سرِ هم کرده‌اند تا به هر قیمتی قطره‌هایی آب ببرند پایِ درخت‌هاشان. تا شاید درخت‌ها و همراهش، زندگیِ خود را نجات دهند.
در تمامِ این سال‌ها کسی به آب فکر نکرد. چند فقره دانشگاه زدند و مدرکِ مهندسیِ کشاورزی را دادند دستِ چند ده هزار از جوانک‌هایی که معمولاً از جایی دیگر آمده بودند و له له می‌زدند برایِ چشیدنِ ذرّه‌ای از لذّتِ بودن با جنسِ مخالف. پایان‌نامه‌ها و مقاله‌ها و تولیدِ علم و دانش هم که اُفتد و دانی. (امروز کنارِِ سر درِ دانشگاهِ فخیمه‌ی امیرکبیر دیدم تابلو هوا کرده‌اند که «پروژه، تحقیق، پایان نامه‌». وطن امروز و جبهه‌ی پایداری اشتباهی یقه‌یِ وزیر بدبخت را گرفته بودند، اُفت تولیدِ علم در مملکت کارِ همین پایان‌نامه‌چاق‌کُن‌هاست بی‌شک.)
این‌ها جسته و گریخته‌هایی هستند که در محدوده‌ای کوچک دیده‌ام. بعید است نشود این تابلوی کوچک را به اندازه‌ی تمامِ ایران گُستراند.
فردا موقعِ دوش تلاش کنید چند لیتری کمتر آب مصرف کنید، اما بدانید ظاهراً سال‌هاست که در جایِ دیگر میلیون میلیون لیتر آب هدر می‌رود، بی‌آنکه مردانی از قبیلِ مخالفانِ ساپورت و مذاکره بدانند می‌شود جلویش را گرفت. امروز مردانِ دیگری از همان قماش به مترونشینانِ جامعه می‌گویند «کم‌تر مصرف کنید». مهم نیست طرح‌هاشان خام‌دستانه و شعارهاشان کودکانه است. مهم این است که همین طرح‌های کودکانه مساله‌ی اصلی را به خوبی می‌پوشاند.


پی‌نوشت: ویدئوی زیر را هم درباره‌ی آب مجازی ببینید.


۱۳۹۳ شهریور ۱, شنبه

چطور یک مترجم می‌تواند به راحتی متنِ اصلی را کلّه‌پا کند


فوکو و پیروان‌اش با وفاداری به این منطق عملاً به کلی دست از مفهوم ایدئولوژی کشیدند و به جای آن مفهوم ناپایدارتر «گفتمان» را نشاندند. اما این ممکن است به معنای چشم پوشیدن بسیار سریع از تمایزی سودمند باشد. نیروی اصطلاح ایدئولوژی در این ظرفیتش نهفته است که میان آن مبارزات قدرت که تا حدودی نسبت به صورت کلیِ زندگی اجتماعی نقش مرکزی دارند، و مبارزاتی که نقش مرکزی ندارند تمایز قائل می‌شود. دعوای سر صبحانه زن و شوهر بر سر این‌که دقیقاً چه کسی مقصر است که نان برشته به صورت آن چیز مضحک سیاه‌رنگ درآمده است لزومی ندارد که ایدئولوژیک باشد. باز چنین است هنگامی که، برای نمونه، کار به درگیر شدن در مسائل قدرت جنسی، باور به نقش‌های جنسیتی و مانند آن می‌کشد. گفتن این‌که این قسم جدلْ ایدئولوژیکی است تفاوتی پدید می‌آورد، و چیزی آموزنده به ما می‌گوید، همان‌گونه که مفاهیم «گسترش‌خواهانه»تر این واژه چنین نمی‌کند…‏

متنِ بالا از صفحه‌ی ۲۹ کتابِ «درآمدی بر ایدئولوژی»، نوشته‌یِ تری ایگلتون با ترجمه‌یِ اکبر معصوم‌بیگی، با رعایتِ دقیقِ همه‌یِ علایمِ سجاوندی و زیر و زبرگذاری‌ها، نقل شده است. بحث ایگلتون این است: اگر بخواهیم مفهومِ «ایدئولوژی» را چیزی مرتبط با قدرت بدانیم، روایتِ فوکو از قدرت، این واژه را از معنا تهی می‌کند. از نظرِ فوکو، قدرت همه جا حاضر است و در کوچک‌ترین روابطِ اجتماعیِ انسان‌ها –مثلاً بگومگوهایِ زن و شوهری- نیز خودنمایی می‌کند. ایگلتون معتقد است اگر مفهومِ ایدئولوژی با چنین معنایِ گسترده‌ای از قدرت گره بخورد، معنای خودش را از دست می‌دهد. از نظر ایگلتون قدرتِ اصطلاح ایدئولوژی این است که می‌تواند بینِ مسائلِ حادترِ مربوط به قدرت و مسائلِ پیش‌ِ پا افتاده‌تر، تمایز بگذارد. ایگلتون طبقِ معمول می‌خواهد با مثالی ساده، منظورش را توضیح دهد: مقایسه‌یِ «بگومگوهای یک زوج سرِ میزِ صبحانه» و «بحث بر سر مسائل جنسیتی و نقش‌هایِ مربوط به آن». یک بارِ دیگر این بخشِ متن بالا را مرور کنیم:
دعوای سر صبحانه زن و شوهر بر سر این‌که دقیقاً چه کسی مقصر است که نان برشته به صورت آن چیز مضحک سیاه‌رنگ درآمده است لزومی ندارد که ایدئولوژیک باشد. باز چنین است هنگامی که، برای نمونه، کار به درگیر شدن در مسائل قدرت جنسی، باور به نقش‌های جنسیتی و مانند آن می‌کشد…‏
از این دو جمله چنین برمی‌آید که نه بگومگویِ زن و شوهرِ داستانِ ما اهمیتی ایدئولوژیک دارد و نه درگیر شدن در مسائلِ قدرتِ جنسی و باور به نقش‌هایِ جنسیتی! اصلِ مطلب را مرور کنیم:
Faithful to this logic, Foucault and his followers effectively abandon the concept of ideology altogether. Replacing it with the more capacious ‘discourse’. But this may be to relinquish too quickly a useful distinction. The force of the term ideology lies in its capacity to discriminate between those power struggles which are somehow central to a whole form of social life, and those which are not. A breakfast-time quarrel between husband and wife over who exactly allowed the toast to turn that grotesque shade of black need not he ideological; it becomes so when, for example, it begins to engage questions of sexual power, beliefs about gender roles and so on. To say that this sort of contention is ideological makes a difference, tells us something informative, as the more ‘expansionistic’ senses of the word do not…
این اصلِ چیزی است که ایگلتون نوشته. تاکید رویِ it becomes so از من است. مترجم، به جایِ it becomes so when، عبارتِ «باز چنین است هنگامی که» را گذاشته است و دو جمله‌ی پَس و پیشِ it becomes so را با نسبتِ شباهت، به هم پیوند زده و این برداشت را به وجود آورده که نه دعوایِ زن و شوهری ایدئولوژیک است، نه بگومگوها بر سر نقش‌هایِ جنسیتی. در صورتی که منظورِ ایگلتون، و البته منطقِ متن، درست برخلافِ این است: بگومگوی زن و شوهر بر سرِ افتضاح به بار آمده بر سرِ میزِ صبحانه، ایدئولوژیک نیست، امّا وقتی بحث بر سر نقش‌هایِ جنسیتی [به طورِ ضمنی همین زن و شوهر] باشد، ایت بیکامز سو!
این تنها یک از نمونه از متن‌هایِ ترجمه‌شده‌ای است که با آن‌ها سر و کلّه زده‌ام. ترجمه‌یِ «درآمدی بر ایدئولوژی» پر است از این‌گونه اشتباهاتِ مفهومی و سر و ته شدن‌هایِ اصلِ مطلب و البته به گم شدنِ سررشته‌یِ منطقیِ بحث. بد نیست چهار پنج نفر آدمِ عاقلِ با سواد، دورِ هم جمع شوند و متن‌های نظریِ ترجمه‌شده به فارسی را با اصلِ آن‌ها مطابقت بدهند و آن ترجمه‌هایی را که یِلخی‌تر از بقیه‌اند، وجین کنند. بدونِ شک، بخشی از «عطشِ ترجمه» از همان «عطشِ دانستن» آب می‌خورد، امّا تا روشی قاعده‌مند برایِ خواندن و نوشتن پدید نیاید، نه تنها این بارِ کج به جایی نمی‌رسد، بلکه مایه‌یِ خنده‌یِ خلایق خواهد شد. [اگر تا کنون نشده باشد!]‏

۱۳۹۳ مرداد ۲۶, یکشنبه

آنانی که از «به جهنم» گفتن روحانی حیا کرده‌اند و لب می‌گزند و نظر می‌دهند شان رییس‌جمهور مملکت بالاتر از این‌هاست، از همان قسم کسانی‌اند که توهم دارند لیگی حرفه‌ای داریم.
دادکان چند روز پیش گفت بهترین بازیکن لیگ چند میلیون می‌ارزد، نه چند میلیارد. به گمانم نرخ دادکان هم جای چانه زدن دارد.
سیرک سیاسی مملکت هم چیز چندان متفاوتی نیست. وقتی پارلمان وقتش را به پرچم کردن ساپورت و ستاره‌دار کردن این و آن و جست‌جو در زیر لحاف اعتدال می‌گذراند، رییس‌دولت چرا نگوید به جهنم؟ یادمان نرود که پخش زنده‌ی جلسات پارلمان‌مان نیاز به نشان +۱۸ دارد که یک وقت اصطلاحاتی مانند دست‌مال‌کشی و معانقه و معاشقه و مفاعله، چشم و گوش کودکان و نوجوانان را باز نکند.
باید یاد بگیریم نه فوتبال‌مان را اروپایی ببینیم و نه سیاست‌مدارمان را آمریکایی. تمرین واقعی دیدن، اولین گامِ روبه‌رو شدن است با واقعیت.

جدای از غیر قانونی بودنِ بورسیه‌ی این حدودِ سه هزار و هفتصد نفر، سطحِ سوادِ آن‌ها خطوط کلیِ تراژدیِ کاملی را روشن می‌کند. گذشته از این‌که تقریباً همه‌ی دانشجویانِ پُرتلاش و مُستعد، بخشِ مهمی از پشتکارشان را صرف مهاجرت می‌کنند تا در دنیایِ نو به دنبالِ آزادی‌هایی درجه دوم و سوم باشند، بورسیه‌های دولتیِ رشته‌هایِ اغلب فرهنگی و اجتماعی به کسانی می‌رسد که کم‌ترین پشتکار و استعدادی ندارند.
نگاهی به خبرهایِ این روزها در موردِ معدل و شرایطِ پذیرش این متقلبان در دوره‌های ارشد و دکتری نشان می‌دهد این‌ها یحتمل درباره‌یِ جدول ضرب هم نظرِ خاصی ندارند، چه برسد به دانستن منطق و گزاره‌های سطح پایین و متوسط این علم که برای مملکت‌داری ضروری است. راستش اگر هم داستانِ #استیضاح به نفعِ دولت پیش برود و نیز این‌ها محکوم شوند و بورسیه‌های تقلبی از آنان باز ستانده شود، باز هم مملکت در دستانِ همین‌ها خواهد بود.
تراژدی همین‌جاست. این‌جا که سرنوشتِ مملکت به گونه‌ای نظام‌وار، میانِ کسانی دست به دست می‌شود که نه سوادِ مملکت‌داری دارند، نه ضریبِ هوشی و پشتکارِ آموختنِ امور را.

۱۳۹۳ مرداد ۲۴, جمعه

یه بار قرار شد یه طنزی بنویسم برای اون ته مَه‌های یه روزنامه‌ای. دست بر قضا چنان جدی از آب در اومد که مسوول ته مَه‌های روزنامه‌هه بعد خوندنش پا شد خبردار ایستاد.

۱۳۹۳ مرداد ۲۳, پنجشنبه

رسانه به عنوان ابزار تسویه حساب

در شوریده‌بازارِ رسانه‌های ایران، خودزنی‌های رسانه‌های رسمی هم حکایتی دارد. ایران و پایتختش هنوز از شوک سقوطِ صبح‌گاهیِ «ایران 140» بیرون نیامده، ایسنا مطلبِ طنزی روی صفحه‌ی اولش گذاشته با این عنوان «هیچ هواپیمایی در ایران سقوط نکرده است» و به خیالش به رسانه‌هایی تاخته که اخبار را وارونه می‌کنند. فارغ از سنجیدنِ این هدف، شوخی کردن با فاجعه‌ای که می‌توانسته و می‌تواند سرِ هر کسی بیاید، مساله‌ای که فکرِ آدم‌ها را به قدری مشغول کرده که ناله‌های شخصی را فعلاً گوشه‌ای گذاشته‌اند، حماقتِ نبوغ‌مانندی می‌خواهد.