دیروز به مناسبتِ سیزده به در، دروغکی گفتم که میخوام از تهران برم که با لایکهایِ شما «عزیزانِ من» مواجه شد. خواستم بگم که نه بابا! کجا میخوام برم؟
راستش تهران شهرییه که بخشِ مهمی از هویتِ ماها به اون وابسته وکسانی که از «بازگشت به دلِ طبیعت» حرف میزنن و در موردش رمان و داستان مینویسن وفیلم میسازن، در واقع درکِ درستی از زندگی تویِ شهرایِ کوچیک و روستاهای خودمون ندارن. این یه جور پاک کردنِ صورت مسالهس، یه جور آرزویِ واهی.
تهران، برایِ من و خیلی از رفقام شهرِ تجربههای نو و کشفِ جورِ دیگهای از زندگی بوده که همزمان شده با دورانِ گذارمون از نوجوانی به جوانی و رفته رفته میانسالی. درست مثلِ معشوقی که باهاش ابعادِ تازهای از زندگی رو کشف میکنیم و حتی اگه از هم جدا شیم، نمیتونیم خودش و تاثیرش رو فراموش کنیم.
تهران با تمامِ عقبموندگیهاش و دردسرها و زشتیهاش که حسِ نفرت رو تویِ دلمون بیدار میکنه، میتونه بهمون کمک کنه درکِ تازهتری نسبت وضع و اوضاعِ زندگیِ مدرن داشته باشیم. دستفروشهایِ مترو، درگیریهای مثلا انتخاباتی، ترافیک، آلودگی، فضای مجازیِ موازی با زندگیِ واقعی، سینمایِ عقب مونده، تورم، برجِ میلاد و میدونِ آزادی، روزنامههایِ دست و پا بسته، مجلههایِ شیک و گلاسهیِ سفارشی، عکسِ تمام قدِ حاتمیکیا به مناسبتِ اکرانِ شیش میلیارد تومنی که صرفِ کپی کردنِ اربابِ حلقهها کرده، مهاجرتِ تدریجیِ رفقا و غیره و غیره و غیره، همهیِ اینها تجربههایِ کوچیک و بزرگِ روزمرهای هستن که زندگی تویِ تهران بهمون هدیه میکنه، نه زندگی تویِ دشت و دمن و دست کشیدن روی سر و صورتِ گوسفندا.
انتخاب البته با خودمونه. میتونیم همچنان تویِ تهران زندگی کنیم و حسرتِ روزگارِ گذشته یا زندگی در شهری کوچیک رو بخوریم، یا تویِ تهران زندگی کنیم و حواسمون به دور و برمون باشه.
راستش تهران شهرییه که بخشِ مهمی از هویتِ ماها به اون وابسته وکسانی که از «بازگشت به دلِ طبیعت» حرف میزنن و در موردش رمان و داستان مینویسن وفیلم میسازن، در واقع درکِ درستی از زندگی تویِ شهرایِ کوچیک و روستاهای خودمون ندارن. این یه جور پاک کردنِ صورت مسالهس، یه جور آرزویِ واهی.
تهران، برایِ من و خیلی از رفقام شهرِ تجربههای نو و کشفِ جورِ دیگهای از زندگی بوده که همزمان شده با دورانِ گذارمون از نوجوانی به جوانی و رفته رفته میانسالی. درست مثلِ معشوقی که باهاش ابعادِ تازهای از زندگی رو کشف میکنیم و حتی اگه از هم جدا شیم، نمیتونیم خودش و تاثیرش رو فراموش کنیم.
تهران با تمامِ عقبموندگیهاش و دردسرها و زشتیهاش که حسِ نفرت رو تویِ دلمون بیدار میکنه، میتونه بهمون کمک کنه درکِ تازهتری نسبت وضع و اوضاعِ زندگیِ مدرن داشته باشیم. دستفروشهایِ مترو، درگیریهای مثلا انتخاباتی، ترافیک، آلودگی، فضای مجازیِ موازی با زندگیِ واقعی، سینمایِ عقب مونده، تورم، برجِ میلاد و میدونِ آزادی، روزنامههایِ دست و پا بسته، مجلههایِ شیک و گلاسهیِ سفارشی، عکسِ تمام قدِ حاتمیکیا به مناسبتِ اکرانِ شیش میلیارد تومنی که صرفِ کپی کردنِ اربابِ حلقهها کرده، مهاجرتِ تدریجیِ رفقا و غیره و غیره و غیره، همهیِ اینها تجربههایِ کوچیک و بزرگِ روزمرهای هستن که زندگی تویِ تهران بهمون هدیه میکنه، نه زندگی تویِ دشت و دمن و دست کشیدن روی سر و صورتِ گوسفندا.
انتخاب البته با خودمونه. میتونیم همچنان تویِ تهران زندگی کنیم و حسرتِ روزگارِ گذشته یا زندگی در شهری کوچیک رو بخوریم، یا تویِ تهران زندگی کنیم و حواسمون به دور و برمون باشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر