جامعههایی مثلِ جامعهیِ ما که در گیر و دارِ «مبارزه» و
«سیاست»اند، تمایلِ زیادی دارند هر ابزاری را برایِ مبارزه به کار ببرند و در
خدمتِ سیاست. هنر هم از این ماجرا جدا نیست، هرچند ارتباطِ تنگاتنگِ هنر، به معنایِ
تولیدِ مادی و ملموسِ فرهنگی، و سیاست پیچیدهتر از این حرفهاست و به نظر میرسد هر
جامعهای با هنرِ تولیدیاش رابطهای یگانه برقرار میکند. حرفی که میخواهم بزنم
اصلاً به معنایِ تلاش برایِ تئوریزه کردنِ این ارتباطِ خاص نیست.
اما استفاده از هنر به عنوانِ ابزاری برایِ مبارزه در ایران
هم سابقهای طولانی دارد. شاید بشود پژوهشِ مفصلی در این باره ترتیب داد و تاریخِ
درگیریهایِ ایرانیها برایِ داشتنِ زندگی بهتر را از درونِ همین مبارزهها خواند.
به گمانم یکی از مهمترین جریانهایِ استفاده از هنر برایِ «مبارزه»، تلاشهایی
است که بعد از جریانهایِ سال 88، در تئاترهایِ مجوزدار صورت گرفت برایِ گنجاندنِ
جملهها و مفهومهایِ سیاسیِ بابِ روز در متنِ نمایشهایِ کاملاً بیربط. گاهی حتی
انگار شعارهایی که در خیابانها گفته و شنیده میشد، از جایِ ابتداییاش در خیابان
جدا میشد و رویِ صحنهیِ تئاتر، از دهانِ بازیگری بیرون میآمد و ابتدا و انتهایِ
جمله به سردستیترین شکلِ ممکن به جهانِ داستانِ رویِ صحنه دوخته میشد و از
تماشاگران تشویق میگرفت. کیف میکردند تماشاگران از تکرارِ شعارشان بر رویِ صحنهیِ
تئاتر. شاید نشانی از همبستگیِ رویِ صحنه و آنانی که رویِ صندلی نشسته بودند.
به گمانِ من، «سقراط» نقطهیِ اوجِ این جریان است. سقراط
جملههایی از این دست و تشویق گرفتن از تماشاگر بسیار داشت که کاش تعدادی از آنها
در خاطرم میماند تا عیناً نقل کنم. انتخابِ داستانِ زندگیِ سقراط برایِ نوشتنِ
نمایشی اقتباسی برایِ اجرا در سال 93 در تالارِ وحدتِ تهران، و گنجاندنِ این جملهها
و شعارها در دهانِ بازیگران، تا حدی به هوشمندی نیاز دارد: اشرافِ جامعهیِ به
ظاهر مترقی ولی از درون پوسیده و بیاخلاقِ آتن، سقراطِ خِردورز و خردمند را که
همواره رویِ سخنش به «تودهیِ مردم» بوده، به جرمِ توهین به خدایان و البته به
دلیلِ اینکه خرمگسِ معرکهیِ اشراف شده، به مرگ محکوم میکنند. داستانِ خوبی است برایِ
گنجاندنِ داستانِ هر جامعهای که مدعی است خردمندانش دارند با ظالمان میجنگند.
اما «سقراط» به خوبی میداند برایِ اینکه به خوردِ مخاطب برود،
به بازیگرِ حرفهای و صاحبنام، آواز، رقص، طنز و لودگی هم نیاز دارد. مولفههایی
که در «سقراط»، برای جلبِ توجهِ تماشاگر، با یکدیگر رقابت میکنند و رویِ هم و در
کنارِ شعارهایِ آمده از خیابان، بستهای دیدنی و جذاب در اختیارِ دایرهی محدودِ
مخاطبانِ تئاترِ ایران میگذارند.
سوالی که همیشه مغزم را آزار داده، این است که چطور میشود
هنر رویِ سیاست و جامعه تاثیر بگذارد؟ چطور میشود از تئاتری که رویِ صحنه است
درسی گرفت و چطور میشود از بالایِ صحنهیِ تئاتر، مثلاً تاثیر گذاشت بر فلان
اتفاقِ سیاسی. آیا سالِ 84 میشد تئاتری ساخت که جلوی رئیسجمهور شدنِ احمدینژاد
را بگیرد؟ پاسخِ مثبت به این پرسش سادهلوحانه خواهد بود. اما میشود به این موضوع
فکر کرد که اگر دایرهیِ سازندگان و مخاطبانِ تئاترِ ایران به جایِ ده دوازده هزار
پایتختنشینِ متوسط به بالا، چند میلیون مخاطبِ فعال داشت که در چند شهرِ بزرگ و
کوچکِ ایران فعالیت میکرد، -و فعالیتِ این چنینی با فعالیتِ جدیترِ نویسندگان،
فیلمسازان، هنرمندان، فعالان و غیره و غیره همراهی میشد- احتمالِ هشت سال ریاستجمهوریِ
موجودی که دربارهیِ اتم شکافتنِ دخترِ دبیرستانی خالی ببندد، تقریباً صفر میبود.
به گمانِ من ساختنِ بستههایی جذاب و دیدنی مثلِ سقراط،
کمکِ چندانی به رفتن در این مسیر نمیکنند. اینها همان غرغرهایی را بازتولید میکنند
که خودمان هر روز از گفتن و شنیدنشان لذتِ زیادی میبریم. باید به دنبالِ راهی برایِ
بیرون آمدن از این دایرهیِ محدود بود، اگر راهی باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر