۱۳۹۳ اردیبهشت ۸, دوشنبه

بیست و سه چهار سالگی، درست چسبیده به انتخاباتِ هشتاد و هشت، سری پر شور داشتم و تویِ تلاطمِ عشق غوطه می‌خوردم. سرِ پر شور و دلی پر از عشق، هر کار بدی که با آدم بکنه، یه خوبیِ بی‌نظیر داره و اونم اینه که شما رو دربرابرِ موزیک حساس‌تر می‌کنه و دریافت‌تون رو بالا می‌بره. اون دوران دو سه تا آلبوم شاهکار تویِ ام‌پی‌تی‌ری پلیرِ دو گیگابایتی‌م داشتم که روزی چند بار وقتِ پیاده‌روی‌هام گوش می‌دادم و لذّت می‌بردم.
اون دوران گذشت و همه چیز رفته‌رفته طعم و رنگ و عطر و محتواش رو از دست داد و چیزِ تازه‌ای در جهان نموند که بتونم از کشف کردنش لذّتی ببرم که در اون دوران می‌بردم. سر پر از امیدم تبدیل شد به پوزخندِ تمسخرآلود و دلِ پر از عشقم هم زمخت شد و بی‌قواره. دنیا مزه‌یِ کاه گرفت و تصاویرِ رنگارنگِ خیابون ولیعصر، شبیهِ عکسایِ رنگ و رو رفته‌یِ عکاسایِ شهریِ سیاه و سفید کارِ رده‌چندمی تبدیل شد. روزگارِ نوجوونی سپری شد.
اما موزیک همچنان سرزمینِ ناشناخته‌ای موند که می‌شد و می‌شه هر چند وقت یک بار زد به دلش و جزیره‌یِ تازه‌ای کشف کرد و چادر زد و مثلِ همون دوران، تاکید می‌کنم، درست مثلِ همون دوران از این کشفِ تازه لذت برد. این روزا کشفِ تازه‌ای دارم تویِ گوشیم و با هدفونی نه چندان باکیفیت این کشفِ تازه رو با خودم سهیم می‌شم. لحظه‌شماری می‌کنم که برم و هدفون‌خوبه‌م رو که پیشِ یکی از دوستان جا گذاشتم پس بگیرم وپایکوبیِ حاصل از این کشف رو کامل کنم تویِ این سرزمینِ همچنان پر از ماجرا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر