روزگارِ جوانی ویدئویِ کوتاهی میدیدم از یه اجرایِ زندهیِ خوزه مرکه، خوانندهیِ کاردُرستِ فلامنکو. اجراهای زندهیِ فلامنکو خیلی شبیه به اجراهایِ زندهیِ موسیقی سنّتیِ خودمونه. نوازندهها دور میشینن و هر کدوم سازِ خودش رو میزنه و خواننده هم اون وسط، از خود بی خود، از تهِ حنجره و با صدایِ کلفت و زمخت میخونه. یه جایی آخرایِ ویدئو، یه گیتاریستِ میونسالِ لاغری که ریتم گرفته بود، از خود بیخود شد و بلند شد و گیتارش رو داد دستِ بغلدستیش و دو سه قدمی اومد جلو. دستاشو باز کرد وشروع کرد به پا کوبیدن.
برایِ من، فلامنکو با خاطرهیِ همین چند ثانیه تویِ ذهنم ثبت شده. لحظهای که کسی که قرار نیست، و نه اصلا رقصِ فلامنکو بلده، به وجد میاد و بدونِ توجه به اینکه داره کنسرتِ زنده اجرا میکنه، بلند میشه و شور و شوقش رو با پا کوبیدن رویِ زمین نشون میده.
برایِ من، فلامنکو با خاطرهیِ همین چند ثانیه تویِ ذهنم ثبت شده. لحظهای که کسی که قرار نیست، و نه اصلا رقصِ فلامنکو بلده، به وجد میاد و بدونِ توجه به اینکه داره کنسرتِ زنده اجرا میکنه، بلند میشه و شور و شوقش رو با پا کوبیدن رویِ زمین نشون میده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر