۱۳۹۳ آبان ۳۰, جمعه

سلامت باد تزار
به رییسِ آن اداره‌یِ فخیمه
از آنکه ماموریتی چنین خطیر و حساس به عهده‌یِ بنده‌یِ ناچیز گذاشتید، کمالِ قدردانی را دارم و پیش از آن‌که اطنابِ کلام از حوصله‌یِ آن رییسِ متعالی فراتر رود، آنچه را که دیده‌ام به استحضارِ محضرِ جناب‌عالی می‌رسانم.
آقایِ گ. ن.، کارمندِ پایه‌یِ نهمِ اداراتِ تزاری، هفتِ صبحِ هر روز از در خانه‌اش بیرون می‌آید و کیفِ بی‌زهوارش را زیر بغلِ راستش می‌فشارد و قدم‌هایِ تُندِ کوتاه برمی‌دارد و دستِ چپش را پاندول‌وار حرکت می‌دهد.
شک ندارم که این ساعتِ صبح عجله‌یِ زیادی دارد. به محضرِ آن مقامِ عالی می‌رساند که این حقیر آن عجله را مناسبِ حالات و حرکاتِ کارمندانِ پایه‌ی هشتم نمی‌دانم. عجله‌ی آقایِ گ. ن. نشان از آن دارد که آقایِ گ. ن. اشتیاقی به خدمت ندارد و هر روز دیر از خواب بیدار می‌شود و برایِ رسیدن به محلِ کار مجبور است تُندتر از حد معمول قدم بردارد. شاید هم آقای گ. ن. پیش از حاضر شدن در آن اداره‌ی فخیمه، دقایقی در میخانه‌ای پا شُل می‌کند و استکانی وُدکا بالا می‌اندازد. به هر ترتیب این یکی نیز از آن آداب و اشتیاقِ کارمندانِ رده‌یِ هشتمِ دفتریِ آن اداره‌یِ مُستظرفه به دور است و بهتر است آن مقام والا، که سایه‌اش مُستدام باد، کاری نکند که پشیمانی به بار آورد.
فراموش نکنید آنچه که بر قلمِ من جاری شد، نظری نامحتوم از کارمندی دون بود که به هیچ وجه نباید با رایِ نهاییِ آن مقامِ متعالی قیاس شود. آنچه که حضرت‌عالی رای بدهد، همان است و بنده انگار می‌کنم که این برگه‌یِ بی‌ارزش هرگز وجود نداشته است.
ن. گ.
کارمندِ رده‌یِ نهمِ اداره‌ی نظارت و دیده‌بانی از نیروهایِ مشغول به کار در پترزبورگ و حومه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر